مهتاب شبها

 

 

می نوازد سکوت،غم زیبای شب را...

لباس پولکی اش،چشمک میزند ستاره....

ماه نقره،میدرخشد نگین زیبای گردنش...

چه پهن گسترانده،چادر مشکی اش را...

.

.

.

گم میشوم من...نگاهم در تکاپوی یافتن تو...

تو به کدام ستاره خیره ای اکنون...

چه زیبا شده نگین گردن شب...

منعکس میکند رخ زیبارویی را...

راه، شیری رنگ است تا گم نکنم مسیر نگاهت را...

می دانم که قطره ی شبنم بر لبم...

همان بخار آه ه های توست...

 

" محسن "

تعداد صفحات : 7
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد